پرده اول :

زن زیاده روی می کند ، مرد نیز.

مستی بسیار، هم آغوشی شدید.هیچ کدام لذت هم آغوشی را نمی فهمند.

مرد : دوسِت دارم.خیلی.

زن : تو مستی و داری چرند می گی.(حتی لبان مرد را نمی خواهد.)

مرد : مقدسی واسم ، یه تقدس خاص داری.

زن معنی تقدس را نمی فهمد .هی تکرار می کند :تقدس...تقدس...

مرد عاشقانه و پر لذت معاشقه می کند.همه چیز را مالِ من می خواند : خوب ِ من ، عزیزِ من...

مال من ها زن را آزار می دهد....انگار مرد را دوست ندارد و این را می گوید.

مرد جا می خورد و غمگین.گمان می کند زن دوستش دارد اما غرور...


پرده دوم :

مستی کمتر ، لذت نابتر ، هم آغوشی ِ پر لذت.

مرد : دوسِت دارم.

زن (می اندیشد ، مستی ِ کمتر ): هی می گی دوستم داری .چرا؟ (هی تکرار می کند ، چرا؟؟)

مرد : خیلی مقدسی و بی نظیر.

زن : نمی تونم بمونم.

اتاقِ تاریک ، مرد سیگار می کشد.تصویر مرد از دور ، با دود سیگار زیر پنجره باز در اتاق بی نور.

و این تصویری ست که زن عاشق اش می شود.

زن به سمت تصویر می رود.چون تمام تصویر را می خواهد.هنوز نیمه مست ، خود را داخل تصویر هل

می دهد.با طعم تلخ سیگاری مشترک.

مرد : زندگی همینه .لحظه ی حال.من دوسِت دارم.همه چیتو.همین بسه.

مثل یه رز صحرایی.

زن : می دونم.تو عالی ای ، بی نظیری، اما...