مرد گمان می کرد ، روح بزرگی دارد .
در وسعت نگاه زن
به دنبال چیزی می گشت .

و ، زن به حماقت خود می اندیشید
و به دروغهای فریبنده ی همیشگی
بی آنکه کبوتران حواسش ،  حتی لحظه ای
بر بام حرفهای مرد بنشیند.

حالا ، نشانی دوزخ ،  تنها چیزی بود که در نگاه زن پنهان می ماند.
تنها جایی که سزاوار مرد می دانست.