فصل بی پایان
در تولد دوباره فصلهای تنت ،
نفس گرم مرا دیدی
ترسیدی
دست پر مهر و پر از خستگیت را
پس کشیدی .
تو که می دانستی
چشمانم ستایشگر روحت بودند.
حالا
گوش من پر است از تصویر پر فریب چشمان بی رنگت
و لبم پر ز شنیده های بی حرفت.
تنت پر بهار باد
روحت پر آواز .
+ نوشته شده در دوشنبه هشتم آبان ۱۳۸۵ ساعت 9:0 توسط هستی
|
من جوزا