مهربانی ممنوع !
دست سوزنده مشتاقت را
در نهانخانه جیبت بگذار
تا که مجبور نباشی به کسی دست دهی
خارهایی هستند
که ز سر پنجره ی دوست
با سر انگشتانت می جنگند.
دوستی مسخره است
مهربانی ، ممنوع !
و تو ای دوست ترین
در نهانخانه جیبت بگذار
دست سوزنده مشتاقت را ...
کاش می دانستی ،
که نباید حس کرد
که نباید دل بست
در فضایی که پر از همهمه ی آدمهاست
من گرفتارترین تنهایم
تو گرفتارترین
دل ما بسته ی وابستگی است
قصه ماندن ما
طرح یک خستگی است.
ناهید یوسفی
+ نوشته شده در چهارشنبه هجدهم بهمن ۱۳۸۵ ساعت 9:44 توسط هستی
|
من جوزا