انگار باید بروم ...
انگار باید بروم
زمان پشت پنجره تقدیر وا مانده است .
باید در گذر لحظه های بی فردایی
بگذارم ، بروم...
شاید آنگاه ، تو
تو که خوبی ،
تو که پاکی ،
تو که بهترین مأوایی ،
در گذرگاه خیال
بگذاری قدمی در رؤیام.
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم دی ۱۳۸۴ ساعت 13:7 توسط هستی
|
من جوزا