خواب
چند وقت پیش خواب دیدم قراره بمیرم ، هی از یه پله هایی می رفتم بالا
هی به مرگ نزدیک تر می شدم ...
خیلی وحشتناک بود . مرگ رو به معنای واقعی حس کردم
همش به خودم می گفتم چه زود قراره بمیرم کاشکی یه روز دیگه بر می گشتم
چرا انقدر تو دنیا کم عشق و حال کردم
از فردای اون روز تصمیم گرفتم تا اونجایی که می تونم حال کنم هر چی رو هم که تجربه نکردم ،
تجربه کنم
داخل پرانتز : انقدر فکر منفی راجع به من و وب لاگم نکنید منظورم هر تجربه ای نیست
فرکانسهای منفی تون بد جور داره روم اثر می زاره ![]()
+ نوشته شده در سه شنبه دوم مرداد ۱۳۸۶ ساعت 9:49 توسط هستی
|
من جوزا