چند وقت پیش خواب دیدم قراره بمیرم ، هی از یه پله هایی می رفتم بالا

هی به مرگ نزدیک تر می شدم ...

خیلی وحشتناک بود . مرگ رو به معنای واقعی حس کردم

همش به خودم می گفتم چه زود قراره بمیرم کاشکی یه روز دیگه بر می گشتم

چرا انقدر تو دنیا کم عشق و حال کردم

از فردای اون روز تصمیم گرفتم تا اونجایی که می تونم حال کنم هر چی رو هم که تجربه نکردم ،

تجربه کنم

داخل پرانتز : انقدر فکر منفی راجع به من و وب لاگم نکنید منظورم هر تجربه ای نیست

فرکانسهای منفی تون بد جور داره روم اثر می زاره