من تمام هستی ام را در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان آتش زدم  ، کُشتم

من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم

من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم

من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت

بهارم رفت ، عشقم مرد ، یارم رفت .