از خوشحالی عزم جدال

اخم هایم را، بی شرم

اندرون قوطی

خالی می کنم.

 

"خروس" ،

اسم تو

در بستر تفکر

هیچوقت خدا

_ زخم خمرده و مست _

همزاد لخت را ندیده است

برتر از بی بقای خاک

لای دندان مجسمه بالبان مردم

مجبوری ،

فریاد می کشد .

سه شنبه

آسانسور های قافیه

آبی پررنگ است

و تمام کالسکه های زمان
پنچر می شود