یک دقیقه مانده به تو
از خوشحالی عزم جدال
اخم هایم را، بی شرم
اندرون قوطی
خالی می کنم.
"خروس" ،
اسم تو
در بستر تفکر
هیچوقت خدا
_ زخم خمرده و مست _
همزاد لخت را ندیده است
برتر از بی بقای خاک
لای دندان مجسمه بالبان مردم
مجبوری ،
فریاد می کشد .
سه شنبه
آسانسور های قافیه
آبی پررنگ است
و تمام کالسکه های زمان
پنچر می شود
+ نوشته شده در سه شنبه بیستم دی ۱۳۸۴ ساعت 15:23 توسط هستی
|
من جوزا