...
خدا به زمان احتیاج ندارد و هرگز دیر نمی کند .
من بهار عشق را دیدم ولی باور نکردم
یک کلام در جزوه هایم هیچ ننوشتم
من ز مقصد ها پی مقصود های پوچ افتادم
تا تمام خوبها رفتند و خوبی ماند در یادم
من به عشق منتظر بودن
همه صبر و قرارم رفت
بهارم رفت ، عشقم مرد ، یارم رفت .
هاچیپو عزیزم منو به یه بازیه دیگه دعوت کرد این بار باید اون چیزایی رو بنویسم که ازشون متنفرم
یه کم سخته سختت تر از قبلیه
۱- اینکه می دونم هر چی تو ذهن آدمه می شه بهش ایمان دارم ولی به حرف دلم گوش نکنم از خودم بدم می آد اونوقت
۲- از اینکه بهم دروغ بگن متنفرم ولی نمی دونم چرا خودم راحت دروغ می گم
۳- اینکه یه چیزی می گم با تمام وجود دارم راست می گم اما طرف زل می زنه تو چشم می گه داری دروغ می گی
۴- از آدمهایی که هر روزشون یه جوره و گوسفندی زندگی می کنند صبح میشه شب می شه می خورن می خوابن ...
۵- آدمی که حرف نمی زنه ولی پر حرفه و شاید اون حرفها....
منم از زینب جونم ، مهدیه ، آقای برنامه نویس، برنامه نویسی از نوع دیگر ، هادی می خوام که بیان بنویسند
توی این مرثیه امشب جای اسمت نقطه چینه
بی تو از گریه پُرم ، لحظه ها رو می شمارم
آسمون بی تو پُر از فریاده ...
واسه حفظ تعادلت هميشه بايد در حركت باشي .
" افکار من افکار شما نیست و طریق های شما طریقهای من نیست . "
ترجیح می دی با کسی زندگی کنی که وحشتناک دوست داره یا
کسی که تو خیلی دوستش داری ؟
حاج آقا چغندر زحمت کشیدند و واسه ی من هم دعوت نامه فرستادن تا تاثیر گذارهای زندگیمو بنویسم
می شه گفت اتفاقات و آدمهاو ... که توی این ۱۲ سال آخر زندگیم بودن تاثیر گذارند .اگه نه قبلش که اصلا تو باغ نبودم
نمی دونم اینها خاطره هاست که می نویسم یا تاثیر گذار ها ...
۱- اولیش توی دوره ی راهنماییم بود . یه معلم ادبیات داشتم که خیلی ماه بود وحشتناک دوستش داشتم . نه اون علاقه ی مسخره ای که بچه ها توی اون سن به معلمهاشون دارند ، یه جور خاصی بود . همونموقع یه دوستی داشتم ، زهرا (ملقب به طهان) که البته اون هم به اون معلم ارادت خاصی داشت . با این که بعد اون ما از هم جدا شدیم و نه دبیرستان ب هم بودیم نه دانشگاه ولی یه دوستی خاص و عمیی هنوز هم بینمونه . خیلی دوستش دارم . هر دوشون اون سالها پر از خاطره شد.
2- از سال اول دبیرستان تا چهارم 4 تا دوست بودیم که هر 4 نفرمون رو می خواستند اخراج کنند . از بس شر بودیم .هندونه به چه بزرگی می بردیم مدرسه ، یواشکی فوتبال بازی می کردیم و ...اون هم اون موقع که جو مدرسه ها خیلی با الان فرق داشت .همش توی دفتر مدرسه حرف ما بود ولی چون درسمون خوب بود هیچ بهونه ای نداشتند.
رابطه ی عمیقی که بین من و محبوبه و الهه و سمیرا بر قرار شد تا الان هم ادامه داره و باعث خیلی اتفاقها و تغیرمسیر هاشد.
۳- توی دوره ی دانشگاه هیچ آدم خاصی یا اتفاق خاصی اثر گذار نبود . هیچ کی باورش نمی شه . اونم توی دانشگاه به اون عظمتی فنی ـ مهندسی تهران جنوب![]()
اون زمان یادمه شدید رو آورده بودم به کتاب خوندن . دوره ی خیلی خوبی بود .دانته ، هومر و امیل زولا به خصوص کمدی الهی خیلی فکرمو مشغول کردند.
۴- پدرم یکی از تاثیر گذارترین آدمهای زندگیم بوده و هست روی خط فکریم و مسیر زندگیم خیلی کار کرد به خصوص تو مشکلات و جاهایی که از نظر فکری کم می آوردم به دادم می رسید البته مامانمو بیشتر دوست دارم ها.
اوه اوه خدا کنه گذرشون این ورها نیوفته که شر به پا می شه.
۵- همزمان با همون دوره یه نفری اومد تو زندگیم که هنوز هم ایمان دارم یه دوست داشتن واقعیه واقعی بهم داشت اون ارتباط خیلی تاثیر داشت تو زندگیم گاهی فکر می کنم خیلی هم در حقش بدی کردم.
۶- آدمها وقتی وارد محیط کار می شند انگار یه دوره ی جدیدی از زندگیشون شروع می شه . نوع ارتباطاش ، نوع رفتارش ، دیدش حتی خواسته هاش عوض می شه .منم مثل آدمهای دیگه همین طور شدم تا الان هم که خیلی اتفاقها و خیلی آدمها در مسیر زندگیم دخالت (نه اثر) داشتند و بهم خط دادند.
۷- آقای برنامه نویس هم یکی از اثر گذار ترین ها بود . نه به خاطر اتفاقهایی که افتاد . چون چشمهامو باز کرد و باعث شد به یه سری از نقطه ضعفهام پی ببرم . خیلی بهم اعتماد به نفس می ده مثل همیشه ممنون![]()
۸ ـ .....
نمی دونم تا اینجای زندگیم دنبال اثر گذارها بودم یا خاطره ها ولی در کل راضی بودم
حالا من هم از زینب جونم ، مهدیه ، آقای برنامه نویس، برنامه نویسی از نوع دیگر ، هادی می خوام که بیان بنویسند و دعوت ، معوت هم نیست باید زود بیاید بنویسید. زود باشید .
هی به مرگ نزدیک تر می شدم ...
خیلی وحشتناک بود . مرگ رو به معنای واقعی حس کردم
همش به خودم می گفتم چه زود قراره بمیرم کاشکی یه روز دیگه بر می گشتم
چرا انقدر تو دنیا کم عشق و حال کردم
از فردای اون روز تصمیم گرفتم تا اونجایی که می تونم حال کنم هر چی رو هم که تجربه نکردم ،
تجربه کنم
داخل پرانتز : انقدر فکر منفی راجع به من و وب لاگم نکنید منظورم هر تجربه ای نیست
فرکانسهای منفی تون بد جور داره روم اثر می زاره ![]()
بابت همه ی این بحث ها و آشوب هایی که را ه افتاد از هیچ کی معذرت خواهی نمی کنم ، چون که من
فقط سوال پرسیدم و این خودتون بودین که این بحث ها رو راه انداختین .![]()
علیرغم این که همیشه دوستام ازم می خواستن که یه نتیجه گیری و نظر راجع به مطالبم بذارم و من به قول سامان فقط می خوندم و می خندیدم و پیش خودم به نتیجه ها می رسیدم ، اما اینبار که از همیشه جنجالی تر بود ، با این که همه جور حرفی شنیدم ، شیطان ماده ، ابتذال وب لاگم ، تناقض با تکاملم و ... اما تصمیم گرفتم یه جواب و نتیجه گیری واسش بذارم و به آشوب ها خاتمه بدم.
بر خلاف نظر مهدیه و ندا و .. که فکر می کنن بحث ها تحمل ناپذیر یا به عقیده آقای برنامه نویس فرار از روز مرگی یه ، هیچ کودوم اینها نبود .
جالبترین نکته ی این مطلب این بود که در روز اول آمار بازدید وب لاگم به 189 بازدید رسید (بالاتر از ماکزیمم آخرین بازدید که واسه ی بحث "Bitter Moon " بود ) و جالبتراین که هنوز خیلی ها جواب سوالمو نداده بودن . این یعنی اینکه خیلی ها نمی دونم جرات جواب به این سوال رو نداشتن یا اصلاْجوابی نداشتن نمی دونم. ولی مشخص بود که جوابها واسشون مهمه . روز دوم هم باز به 161 و روز سوم ۱۰۹ بازدید که اونها هم ....
چند روز پیش این سوال رو توی کتاب "جاودانگی" میلان کوندرا خوندم منتها نقش اولهای سوال کسان دیگری بودند . نتیجه ی میلان کوندرا این بود که همه به خصوص احمق ها ! بر خلاف اینکه خواهان لذت هستند و مورد اول رو انتخاب می کنند ولی ذاتاً تحسین رو می پسندند . خودم خیلی فکر کردم .برای همین تصمیم گرفتم به عنوان سوال مطرحش کنم که هم دیدگاه اطرافیانم رو بدونم هم به جواب بهتر برسم .برای همین سعی کردم دو کاراکتر سوالم دو تا آدم تاپ باشند با یه کم چاشنی شهرت . تا ببینم برتری کدوم بیشتره لذت یا تحسین .
همین .
حالا این که خیلی ها به بهونه های مختلفی چون نپسندیدن دو شخصیت ! عدم شناخت شخصیت ها ! بهونه کردن محیط فرهنگی ! عدم درک واقعی سوال ! یا نخوردن قرصهام ! از جواب دادن طفره رفتن ، بی خیال .
و اینکه آقای بر نامه نویس با صراحت اعلام می کنه پیش یه عروسک می خوابه ، یا مهربون یک ساعت و نیم بیدار می مونه اونم تا 2:30 نصفه شب که فکر کنه ، یا ندا با جانی دپ بیشتر حال می کنه یا اینکه پسنجر دوست داره مونیکا و مارلون براندو هم در ملاء عام بخوابند ، علاوه بر اینکه چیزیو عوض نکردو باعث ناراحتیم نشد بر عکس کلی هم از این همه صراحت حال کرد . به خصوص با عروسکه![]()
بهترین جواب واسه ی لبخند عزیز بود . با اینکه هنوز نمی دونم کیه ولی بهترین جواب رو داد "عشق جسمی و روحی مکملند" شاید یه کم از جوابی که می خواستم دور بود ولی... جواب آخر مهربون هم معرکه بود چون مثل همیشه من رو به فکر کردن انداخت . جواب آقای برنامه نویس بازم مثل همیشه گویای صلابتش بود خودش می دونه الان یه جور دیگه باهاش حال می کنم .
بماند که کلی از آتیش ها رو راه انداخت .![]()
اگه از خودم این سوال رو می پرسیدند قطعاً خوابیدن با مارلون براندو رو انتخاب می کردم . چون مطمئنا یه لذت باحال داره ولی حتما بعدش ازش می خواستم که باهام قدم بزنه چون احساس تحسین هم یه لذت ناب داره .
به هر حال از همه ی اونهایی که توی رسیدن به جواب کمکم کردن ممنون .
جواب این سوال اونم رو وب لاگ هستی ، هیچ چیو عوض نمی کنه
خدایی نامردی نکن و جواب بده
"چه کسی می خواهد پنهانی با مارلون براندو یا مونیکا بلوچی بخوابد و
چه کسی می خواهد در ملاء عام با او قدم بزند . "
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شبها ساخته اند .
" تمایل شدیدی دارم که شما را برای همیشه دوست بدارم . "
این جمله ی به ظاهر پیش پا افتاده را به دقت بخوان .
از کلمه ی عشق مهم تر ، کلمه های " همیشه " و " تمایل " است .
باعث گردبادی در تگزاس می شود... ؟
باید همدیگه رو ترک کنن
نه اینکه منتظر سراشیبی اجتناب ناپذیرش بشن .
و به سوی نامعلوم رفتن .
هیچ چیز زیباتر از به سوی نامعلوم رفتن نیست .
با این همه سگ هم گوشت دور استخوان را دوست دارد نه خود آن را .
زن باید یک پارچه گوشت باشد :
نرم ، محرک و تا آنجا که ممکن است محکم .
البته فقط خانمها
شایدم یه خورده گیج بشید
راستی من جزء کودوم میشم؟![]()
هرا : زنى كه بدون مرد و داشتن رابطه اى جدى و متعهدانه خود را ناقص مى بيند، اينها از سن كم وارد ارتباط مى شوند و بشدت به خيانت و بى وفايى حساسند.زنانى هستند كه تا شوهر نكنند، احساس مى كنند كه نقصى بزرگ در زندگى خود دارند. اين دسته از زنان به همسر خود وابسته هستند .
آتنا : دخترى كه عاشق پدرش است و مدافع حقوق بابا در خانه، بسيار درس خوان و اهل تلاش و علاقه مند به همآوردى با مردان در پستهاى مديريتى و مشاورتى. بسيار تيزبين و داراى قدرت عاقله قوى. مشاور قدرتمند مردان موفق و مديران ارشد.
آرتميس : زنانى هستند كه انگار بايد مرد مى شدند، همواره در جدال با ظلمهاى دنياى مردانه كه در حق زنان و كودكان مى شود هستند. دخترى را مى بينيد كه اهل ورزش و فعاليت و كار است و كمتر مردى مى تواند به مرزهاى او تجاوز كند و به طبيعت وحش عشق مى ورزد.
هِستيا : زنانى هستند كه بدون نياز به مردان كانون زندگى را گرم نگه مى دارند و روحى وسيع دارند و معمولاً معلمين خوبى براى پاكى و اخلاقند، زنانى هستند كه در صورت رشد و محيط خوب، به استادانى معنوى مبدل مى گردند و آتش عشق الهى را روشن نگه مى دارند.
پرسفون : دخترى كه كاملاً معصوم و با چشم بسته وارد ارتباط با كسانى مى شود كه معصوميت او را مى ربايند و روح او را مورد تجاوز قرار مى دهند و او هميشه در معرض افسردگى و ترس از رابطه با مردان است و به دنبال معصوميت از دست رفته خود مى باشد .
آفروديت : مرد يا زنى هست كه بيشتر قصد دلفريبى و عرضه زيباييهاى خود را دارد.
ديميتر : كسانى هستند كه بيشتر قدرتهاى مادرانه و سرپرستى از نزديكان خود را زندگى مى كنند و حتى اگر ازدواج هم كنند، به نوعى براى همسر خود مادرى مى كنند و ابزار رشد او را بدون در نظر گرفتن نيازهاى عمده خود فراهم مى كنند
يه راهی پيدا کردم که هميشه با هم دوست باشيم
هر چی من می گم تو انجام بده
"فلورانس اسکاول شین"