بدون شرح

قدرتمندترین، قویترین، برترین، شجاعترین، داغترین ،باجذبه ترین،مهربون ترین........عاشق ترین.


داخل پرانتز :
اگه تو
چرچیلی، من گلدا مایرم.

 

واسه ی پدرم

باز هم برای پدرم...

خیلی خوبه وقتی یکیو داری که همیشه دلت گرمه بهش.تا حالا نشده فکر کنم جایی توی زندگیم کم

بیارم .چون ایمان داشتم بابا پشتمه به معنی واقعی هم هست عین یه کوه با یه کم چاشنی بد

اخلاقی و از این حس همیشه یه حس غرور می کنم.

جالب اینجاست که پریروز که زنگ زدم چاپخونه و با مسئول چاپخونه دعوا می کردم طرف با عصبانیت

گفت خانم اسدی شما دقیقاً اخلاقتون عین حاج آقاست.

هر کی هم با یه نگاه می بیندش می گه بابا عجب جذبه ای داره بی هیچ شناختی .هر کی باهاش رو 

به رو میشه این حس رو می گیره .

گاهی موقع ها به مامانم حسودیم میشه همش می گم کاشکی یکی عین بابا رو داشتم.گرچه مطمئنم

مامانم این حسی که من دارم رو بهش نداره.

 

سپاس

بازم ممنونم خدا جونم .

همه چی اوکی و ردیفه همون طور که دلم می خواد...

از سرعت عمل و قدرت خودم این روزها کیف کردم .نشون دادم خردادیم.

فقط دلم مي خواد تو باهام باشي همين.

 

رز صحرایی

پرده اول :

زن زیاده روی می کند ، مرد نیز.

مستی بسیار، هم آغوشی شدید.هیچ کدام لذت هم آغوشی را نمی فهمند.

مرد : دوسِت دارم.خیلی.

زن : تو مستی و داری چرند می گی.(حتی لبان مرد را نمی خواهد.)

مرد : مقدسی واسم ، یه تقدس خاص داری.

زن معنی تقدس را نمی فهمد .هی تکرار می کند :تقدس...تقدس...

مرد عاشقانه و پر لذت معاشقه می کند.همه چیز را مالِ من می خواند : خوب ِ من ، عزیزِ من...

مال من ها زن را آزار می دهد....انگار مرد را دوست ندارد و این را می گوید.

مرد جا می خورد و غمگین.گمان می کند زن دوستش دارد اما غرور...


پرده دوم :

مستی کمتر ، لذت نابتر ، هم آغوشی ِ پر لذت.

مرد : دوسِت دارم.

زن (می اندیشد ، مستی ِ کمتر ): هی می گی دوستم داری .چرا؟ (هی تکرار می کند ، چرا؟؟)

مرد : خیلی مقدسی و بی نظیر.

زن : نمی تونم بمونم.

اتاقِ تاریک ، مرد سیگار می کشد.تصویر مرد از دور ، با دود سیگار زیر پنجره باز در اتاق بی نور.

و این تصویری ست که زن عاشق اش می شود.

زن به سمت تصویر می رود.چون تمام تصویر را می خواهد.هنوز نیمه مست ، خود را داخل تصویر هل

می دهد.با طعم تلخ سیگاری مشترک.

مرد : زندگی همینه .لحظه ی حال.من دوسِت دارم.همه چیتو.همین بسه.

مثل یه رز صحرایی.

زن : می دونم.تو عالی ای ، بی نظیری، اما...

 

واسه ی مهربون

گاهي وقتها اين که آدمها نمي تونن ، يا حداقل نمي خوان حرفشونو بزنن کلافم مي کنه .
از وقتي يادم مي آد هميشه هر چي که دلم خواسته گفتم ، هر کاري که دلم خواسته کردم ، واسه به دست آوردن يه چيزي هر کاري کردم
داخل پرانتز: ابسولوت با طمع تمشک
بماند که خيلي وقتها هم سرم به باد رفته...
ولي نمي دونم چرا آدمهاي دورو برم انقدر سخت مي گيرن.يه جورايي بر خورد مي کنن
اي واي چرا اينو گفتي ، چرا اين کارو کردي ، يه خورده فکر مي کردي ...
و به اين اطمينان دارم که خودشون از ته دلشون مي خوان که...
اما چرا جرات انجام خیلی کارها رو ندارن نمی دونم

سه روز پيش رفتم بيمارستان ملاقات پسر خالم که تصادف کرده و له شده .
روي تخت خوابيده بود و اصلا نمي تونست حرکت کنه
همون موقع يه سوالي به ذهنم رسيد فقط حس کردم بايد جوابشو بدونم همين.
خاله ها ، پسر خاله ها ، دختر خاله ها ، دايي ها و خيلي هاي ديگه هم خيلي غمگين
بالاسرش وايساده بودن ولي من همش مي خنديدم و سر به سرش مي ذاشتم که همه
از اون حال و هوا در بيان
یهو بلند سوالي که تو ذهنم بود پرسيدم و گفتم: " تو چي جوري جيش مي کني ؟"
اون موقع ديدم قيافه ها همه رنگ به رنگ شد .نمي دونم سوالم که بد نبود اما مي دونم بازم گفته بودن نگاه، از مرد گنده چه سوالي مي پرسه
فهميدم باز هم...
نمي دونم شايد اشتباه مي کنم ولي مي دونم چونکه بايد بدونم ، انجام مي دم
خيلي کارهاي اشتباهي هست که ميدونيم و انجام مي ديم ، خیلی غلط کاریها
خيلي حماقت ها
اگه اشتباهه اينم روش ...
دعا کنید زود تر خوب بشه
یادمه این جور موقع ها آقای برنامه نویس بهم می گفت :"تو اهمیت نده کار خودتو بکن "

امروز اومدم که اين پست رو فقط واسه ي مهربون بنويسم
توي پست "يه سال گذشت" از همه گفتم جز اون
یه جوري هم بهم گفت که مي دونم خيلي ازم ناراحت شده
مهربون ، اون موقع فقط نيومدي به کله ام همين اگه نه مي دونيد که شما رو سفارشي دوست دارم
به خصوص که تو اين يه سال خيلي چيز ها ازتون ياد گرفتم. به خصوص دريم ويور 
نگید دیگه نه ..... 
داخل پرانتز : فکر کنم تو کامنتهاي اين دفعه مهندس و مرجان بيان بگن چرا اسم ما رو ننوشتي
بابا به خدا همه رو دوست دارم .دعوا نکنيد
اين پستم سفارشي فقط واسه شما نوشتم البته به جز اولش رو.
مي دونم نوشتنم خوب نيست ولي ...

 

چهار اصل مهم از اصول زندگی


۱ـ دوست داشتن و دوست داشته شدن علاوه بر لیاقت ، ظرفیت هم می خواد.

۲ـ چپ کردن همیشه دلیلش تند رفتن نیست.شاید مانعی سر راه بوده . 

۳ـ یادت باشه هر عملی یه عکس العملی داره.

۴ـ می خوای دوستتو بشناسی فقط باهاش برو سفر.

 

یه سال گذشت

یه سال پیش با این شعر:

"آنقدر در این شب
سیاه و تار
غرق در تو گشته ام ،
که اگر ، باز بیایی
همه تیرگی شب را
در آئینه چشمم بینی."

آهنگ هستی بدون هیچ مخاطبی متولد شد.

یه سالی می گذره. نوشتن تو این جور موقع ها خیلی واسم سخته ،
یه عالمه حرف دارم ولی نمی دونم کودومو کجا بنویسم .
ولی می دونم همه چی خوب بود . دوستای خیلی خوبی پیدا کردم .
سامره ، غزال ، سعید (از نوع فروتن) ، سامان ، نیما ، حمید داداشی ، نینا ، بهزاد ، آقای سرو صدا،
سعیده ، حامد ، راحیل ، صادق ، عادل ، مانی ، کیوان ، یاشار ، افسانه ، شایا ، دل آرام ، امیر اردلان ، امیر عباس و...

داخل پرانتز: اونهایی که ننوشتم دلیل بر دوست نداشتنشون نیست.
می خواستم همه رو بنویسم صبح می شد .  

دوستهای وب لاگیه مهربونم ،
بهزاد ، آرام ، مهدی ،  الیاس ، سرپیکو ، ایمان ، باران ، Rover و ...
که همیشه با نوشته هاشون بهم می فهموندند که "منم هنوز هستم."

تو این یه سال اتفاقای زیادی واسم افتاد
تو محیط کار ، از جمله عروسیه رئیسمون که خاطره خیلی خوبی واسه هممون گذاشت
همکارا و دوستای خوبی پیدا کردم
اینم واسه آزی جونم
زینب جون حسودیت نشه اینم مال تو
بماند که اون برنامه نویسی از نوع دیگر (ملقب به کچل ) خیلی اذیتمون کرد

تو زندگیم هم ،خاطره های خوبی اومدند که حتی یه یاد کوچولو از اونها آدمو دیوونه می کنه

همین که بودم و دوستهای خوبم همیشه باهام بودن واسم بسه

دوستتون دارم

آنقدر در این شب
سیاه و تار
غرق در تو گشته ام ،
که اگر...

راستی ، هیچ می دونی بهشت هم برای تو کوچیکه...


بی راهه رفته بودم ،
آن شب !
دستم را گرفته بود و می کشید !
زین بعد همه عمرم را
بی راهه خواهم رفت !

فصل بی پایان


در تولد دوباره فصلهای تنت ،
نفس گرم مرا دیدی
                  ترسیدی
دست پر مهر و پر از خستگیت را
                  پس کشیدی .

تو که می دانستی
چشمانم ستایشگر روحت بودند.

حالا
گوش من پر است از تصویر پر فریب چشمان بی رنگت
و لبم پر ز شنیده های بی حرفت.

تنت پر بهار باد
روحت پر آواز .

برای دوست خوبم سهند


همیشه ما آدمها فکر می کنیم لحظه های خوشیمون رو اونهایی که خیلی دوستشون داریم
واسمون می سازند.
اما حالا فهمیدم
می شه لحظه های خوشی داشت
حتی با کسی که هیچ احساسی بهش نداری
حتی با کسی واست فقط یه دوسته
حتی با کسی که از جنس خودت می بینیش
کافیه حلقه مهربونی دورت انداخته باشی
همین.

فاصله


زیر خاک زمین ،
یاد آوری دردهای بی درمان
تو یه گوشه ی دور دنیا ...

افسوس
فاصله تا بی نهایت
دست نامهربانِ مرا ، از تو دور کرد.

 

بالاخره یه چیزی اومد به کله م

ایمان ِ من
به خبر باز آمدنت
از قاصدک بود ،

و تو نمی دانستی
لحظه ی حال فردا
مثل گذشته ی امروز نیست .

حماقت


مرد گمان می کرد ، روح بزرگی دارد .
در وسعت نگاه زن
به دنبال چیزی می گشت .

و ، زن به حماقت خود می اندیشید
و به دروغهای فریبنده ی همیشگی
بی آنکه کبوتران حواسش ،  حتی لحظه ای
بر بام حرفهای مرد بنشیند.

حالا ، نشانی دوزخ ،  تنها چیزی بود که در نگاه زن پنهان می ماند.
تنها جایی که سزاوار مرد می دانست.

افسانه ، اما بزرگ


مرد در غربت تنهایی خویش ‌به هیچ می اندیشید
زن ‌، به این که روح بزرگ مرد دارد به او می پیوندد.


مرد به این می اندیشید  ، تنهایی آنجا آزارش نخواهد داد
چون ، عادت داشت.


زن رنجور از اینکه رفتن مرد سهم اوست
و به این می اندیشید که حالا یک مرد از این دنیا کم خواهد شد.

مانی ...


هر نفس
از یاد پر خاطره ات
شبم ستاره باران می شود

وقتی تو نیستی تکرار دقایق بیهوده اند
بیداری ثانیه ها ، مبهم

باش مانی
کز بودنت    
عمر دوباره می گیرد هستی من

اینم واسه ی آقای برنامه نویس


تو گمان می کردی
حاصل رفتن تو
گم شدن در بی زمانیست
محو شدن در بی ثانیه هاست
هم آغوشی با باد
هم سایه شدن با سایه ها

من گمان می کردم
از رفتن تو لحظه هام آشفته اند
عقربه ها سر گردان
دل من میمیرد
بال شب پره می شکند

کاش بودی و می دیدی
عبور از لحظه های بی تویی زیباست

 

انگار باید بروم ...


انگار باید بروم

زمان پشت پنجره تقدیر وا مانده است .

باید در گذر لحظه های بی فردایی

بگذارم ، بروم...

شاید آنگاه ، تو

تو که خوبی ،

تو که پاکی ،

تو که بهترین مأوایی ،

در گذرگاه خیال

بگذاری قدمی در رؤیام.

 

شب سیاه


آنقدر در این شب

سیاه و تا ر

غرق در تو گشته ام ،

که اگر ، باز بیایی

همه تیرگی شب را

در آئینه چشمم بینی.